يکي از ادبا ي جليل القدر در يک همايش ادبي اين بيت را خطاب به اديبي ديگر بداهتاً سرود و ازپشت تريبون به سمع حضّار رساند:

چنان ز تابش رويت دلم شــده روشن

که تاريکي جهلم دوان دوان مي رفت(!)

که در مصرع دوم ترتيب بحر"مجتثّ" داده شده بود!

بوالفضول الشعرا  حاضر بود و  مگراين حال را دريافت و بداهتاً پاسخ داد:

زبيت نغـــــــــــــز اديب عــــزيـزمان آنک

فغان بحر عروضي به آسمـــان مي رفت!

به قصد منـــــزل معشوق مصرعي ديدم

فرار کرده ز مُجتَث دوان دوان مي رفت!!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)

از این به بعد هر وقت باشعر یا مطلبی به روز می شویم، حتما از افاضات آموزنده ی دیگر زعمای قوم طنازان ـ به غیر از خودمان ! ـ نکات جالب و طنز آمیزی نیز خواهیم نوشت، برای جبران کمبود طنز وشیرینی آثارمان!...اما جمله ی امروز از "آرت بوخوالد" نازنین!...

 

 درباره ی طنز...

"هیچ کس نمی تواند به شما اسرار نگارش طنز وشوخی را بیاموزد.لذّت و درک آن از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود ومن نمی توانم این اسرار را به هیچکس انتقال دهم جز به پسرم....آن هم از طریق وراثت!!"

                               "آرت بوخوالد"