يلدا بازي!

 

بازی خوبه چه جورش           نه بی نمک نه شورش

یلدا بازی حـــــال داره           یه جور قیل و قال داره

باید بهش خـــــو کنی           پرونده تـــــــو رو کنی

دلت رو صاف کن داداش        بعد اعتراف کن یواش

اعتراف تــــــــــو و من            نا گفته هـــــای خفن

شیطنتهــــــای تیمی            سوتی هــای قدیمی

افشـــــای بعضی رازا            از پهنـــــــــــــا و درازا!

        

 

بالاخره ما هم وارد اين بازی شدیم ، تا ناگفته هايي چند  مرقوم کنيم .( هر چند  بوالفضولان را معمولا از شدت وراجي   ناگفته اي بر دل  نمي ماند. اگر مي مانست   که ديگر نامش را بوالفضول نمي گذاشتند!) 

ناگفته های ما همـــــه مربوط به دوران نوجوانی و مدرسه است و به خاطــر گــل روی شاعر و  ادیب فاضل

جناب دکتر ترکی نازنين ؛  کلّهم  مرتبط  با  ادبیات و درس و کلاس .

 

اما دعوت کنندگان ما به ترتیب سحر خیزی:

 

1-     مولانا ترکی

 

2-     ارژنگ الممالک

 

3-    آرکاداش

 

4-     سوسن باجی

 

۵ـ  نجوای کاشانی

 

 

اما پنجگانه ی بوالفضول:

 

يک :

 

در امتحانات نهایی سال چهارم دبیرستان در  درس انشا ء ۲۰ گرفتم ، اما هیچ وقت نتوانستم پز کارنامه ام را بدهم چــــــون در درس فیزیک گرفته بودم 25/. که با ضریب دو شده بود  : 5/. !!

یادم است که در اول جلسه هاج و واج داشتم به سوالات نگاه میکردم ؛ خودکار بغل دستی من ننوشت ،   یک سوال تستی بود همینجوری یکی را علامت زدم و خودکارم را دادم به همکلاسي و جلسه را ترک کردم ؛  که دست بر قضا  همان یک پاسخ تستی هم درست از آب در آمد!... دمش گرم که نگذاشت ما با صفر گرفتن شرمنده ی دوست و دشمن شویم!!

 

دو:

 

 دوم دبیرستان بودم. در زمینه ی ادبیات خیلی ادعام می شد!.... یک بار در ورقه ی امتحانی "زیست شناسی"  نوشته بودم : "... انرژی سلولها را تعمین(!) می کند!" فکرم رفته بود پی واژه ي  :تعیین .

 

 

دبیر زیست شناسی مان جناب "طلا احمری" که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ، بالای پاسخ من با خودکار قرمز نوشته بود:

"دانش آموز سال دوم دبیرستان بعد از ده سال درس خواندن "تامین" را به شکل ذیل می نویسد!"

نمی دانید چقدر خرد شدم و بعد از خواندن آن به چه روزی افتادم. اما همین مسئله باعث شد که از آن به بعد نسبت به املای درست کلمات حساسیت فوق العاده ای داشته باشم... شاید  برخي دوستان  از کامنتهای ما که اشتباهات سهوی تایپی و املايي شان  را یاد آوری می کنیم بی نصیب نشده باشند!به گمانم آن ورقه را هنوز هم داشته باشم ... دمت گرم بادا استاد!

 

سه:

 

این اعتراف اندکی مقدمه می خواهد :در دوران دبیرستان با دبیران ادبیات خیلی بحث می کردم ؛ البته با یکی دوتایشان رابطه ی خوبی داشتم. بگذارید در همین جا یک ادای دینی هم بکنم به اولین مشوقم در زمینه ی شعر.... جناب آقای  " ویلیام شنو" که در اول دبیرستان دبیر ادبیاتمان بود.قیافه و هیکلش شبیه "علیرضا سلیمانی" کشتی گیر معروف آن روزها بود! ... هنوز که هنوز است طعم شیرین تشويقهاي او را که انگيزه ي فراواني برايم به وجود آورده بود ،  به یاد دارم...

پاینده بادا و همچنان استعداد پرور!

 

 سال سوم دبیرستان یکی از دبیران ادبیات به خاطر همین بحثهایم در امتحان شفاهي  ثلث اول به به من 8 داد و دو ثلث بعدی  نیز  بدون گرفتن امتحان همان نمره را رد کرد! ... یک بار سوالی داده بود که  اين بيت نظامي  ،  چند جمله است :

 

خویشتن آرای مشو چـون بهار       تا نکند در تــــو طمع روزگار

 

من نوشته بودم دو جمله و نمره نداده بود . رفتم پرسیدم.گفت سه جمله است. گفتم چطور سه جمله؟....دو جمله است! گفت :

مغز خراب!...."خویشتن آرای!..."یعنی خودت را آرایش کن ..این یک جمله و ....الخ!!

 

این را گفتم تا برسم به موضوع انشای ایشان که فرموده بود بیوگرافی یک شاعر را بنویسید .

من شرح حال "صفای تبریزی" شاعر قرن 9 را نوشتم و نمره ی خوبی گرفتم. در انشای خود  ضمن نقل حکایاتی از زندگی او به مراودات او و جامی هم اشاره کرده بودم و این دوبیت را هم به نقل از  جامي نوشته بودم در باره ی صفای تبریزی :

 

صفایی آمد از تبریز و آنگاه

تغزل را صفای دیگری داد

و

 

حاسدان بی هنر را کور گردد چشم هوش

تا ید بیضا برون آرد صفـــــــــــــــا از آستین

 

در آخر کار هم چند بیتی از اشعار فارسی و ترکی او  را تبرکاً نقل نموده بودم ... وتمام.

 

 

 بدین ترتیب "صفای تبریزی" که کسی او را نمی شناخت با همت من در دبیرستان و تاریخ ادبیات  معروف شد! شاعری که نه تنها گمنام بود و در تذکره های فارسی رد پایی ازش نبود بلکه وجود خارجی هم نداشت!!

 

چهار:

 

 اعتراف می کنم که در همان دوره _ سوم دبیرستان _حداقل  یک بار طبع شعرم باعث الطاف دبیری محترم شده است تا نمره ی افتضاح نگیرم!

دبیر ریاضی ما جناب "حامی" بود .نزدیک امتحانات کاشف به عمل آمده بود که طراح سوالات   شهریور ماه  ایشان است. ( ما هم که در رياضي فطرتاً تجديد ، زاده شده بوديم!)در کلاس تقویتی، بچّه ها پیله کرده بودند به ایشان که : آقا!...لطفی و عنایتی  و پیشاپیش؛ کرامتی!

که با خنده و شوخی طفره می رفت.

صحبت نمی دانم از کجا به کجا کشید که هم کلاسی ها گفتند: فلانی شاعراست و شعر می گوید

گفت : همین حالا می توانید چیزی بگویید؟!

 

و من لحظاتی بعد این را تقدیمش کردم :

 

با مـــــــــا به روز امتحانت مهربان باش

بس مهربان با مـــــا به روز امتحان باش

 

مستضعفان از نُه فـــــــزون تجدید دارند

آقای حامی! حامی مستضعفـــان باش!

...

 

 پنج:

 

نوجوان بودم و رفتم یک دوره ی امدادگری گذراندم. چقدر دوست داشتم یک گواهی و مدرکی بگیرم وببرم پیش دوستان پزش را بدهم و احساس مرد بودن بکنم!..گواهی را گرفتم اما دریغ و درد که هیچ گاه آن را از دل کمد بیرون نیاوردم و _ تا این لحظه ی تاریخی !_  در معرض ديد دیگران قرار ندادم!...اصلا بی هیچ توضیحی مشاهده اش بفرمایید :

 

 

 

 

 

   

 چون عکس ورپریده این هم متن گواهی: بدین وسیله گواهی می شود آقای سعید سلیمان پور  به مدت 45 روز دوره کمکهای اولیه را در این مرکز  با موفقیت پشت سر نهاده است  و در ضمن هیچگونه ارزش دیگری هم ندارد!!

 

 

خب این هم ناگفته های بوالفضول.... اما پنج دوست عزيزي که من قرار است دعوتشان بکنم :

 

1-     دکتر رنجبر راد

 

2-     سید علی اصغر موسوی

 

3-    مهدی استاد احمد

 

 

4- دکتر مرد رند!

 

5-     مصطفی حسن زاده

 

 


 

(طنزي که هم اينک به دستمان رسيد...!)

يک بيت(!) از : مهدی استاد احمد

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها

                                 که عشق آسان نمود اول ولی تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا آنهم از آن سرویس خوشگلها... و از این جور مشکلها !!