آسمون ريسمون 1
پيش در آمد!
از غم و غصه ها ديگه پيـــر شديم جون داداش! از جونمـون سيـر شديم
دل فلک بـه حالمــــــــون کبابه اعصـــابمــون خط خطـي و خرابه!
تــو اين هاگير واگير جنگ اعصـاب زمونـــــه ي استـرس و اضطراب
زيـر فشــــار مشکلات آش ولاش جون واسه مون نمونده جون داداش!
آخه تا كي بـا شـوخي و بـــا خنده زير سبيلي در كنـه شعـــــر بنده؟
آخــــــه تـا كي بــا درداي نهفته آخـه تا كي بــا غمهـــا ي نگفته ،
شعراي شاد بگم براي مردم
خدا خودش مي دونه خيلي سخته
مردمي كـه با شعــر مـن مي خندن در رو به روي غصـــه ها مي بندن،
غمهــــاي عاشقـونه مو مي دونن؟ گريه هـــاي شبونه مــو مي دونن؟
با خبـــرن از دل ويـرون مـــن ؟ از خوابــاي تلخ و پريشـــون من؟
وقتـي آدم اسيـر غصـه هــــا شه سختــه بياد قاصــد شــادي باشه
غصه ها شو تـــو سينه پنهــون كنه اما بيــــاد لبــــا رو خندون كنه
وقتيكـه تـــــوي دل اينـا رو گفتم يهـــــــو صدايي از دلــم شنفتم
ديدم كه بـــــاز وجدان علافمـون اومده كـــه دس بگيره برامـــون:
آي بوالفضول به من بگـو چت شده؟ که حرفات اينقـــد متقاوت شده
گيرم كه غصه هـــات شدن فراوون شادي مردم چـي ميشه عزيز جون؟!
اگــــه هـــــواي دل تــو ابريه قريــن بي تــابي و بي صبريــه
نذار كه آفتابي شــــه توي شعرات بشكنه بغضت تـــو گلوي شعرات
خير ســـرت شاعــــر طنـز گويي براي مـــا خوشمزه چـــون هلويي
(هلو كه نه ! چونكـه بـا ريش وسبيل جسارتـــا هستي شبيــــه نار گيل!)
يـه دوره اي لايــــق اي ول شدي امــــا حالا كدوي تنبــــل شدي
پاشنه تو ور بكش بيـــا تـو عرصه بزن تو كوچه هـــــاي شادي پرسه
کاشکـي دلا از غصـــه ها جدا شن با طنزتو لبا بـــــه خنده وا شــن
درسته كــــه درد و غمـات زيادن دلت خوشه به مردمي كـــه شـادن
حرفي بزن که شـاد بشــــه دلامون ور بپره تموم غصــــــــه هامون
تـا اينـــــارو شنيــــدم از درونم گفتم : الهــــي دردتـــو به جونم
راس ميگي آره! حرف حساب ميگن جواب نداره
حرف حســــاب تو منو مجاب كرد پرسشــاي مسخره مو جواب كرد!
آسمـون و ريسمـون و ميل و كاموا بســـاط بافندگي شــــد روبــرا
ديدم مـــــواد لازمش بـــه راهه خب اگـــه كاري نكنم ، گناهــه
ادامه دارد...
GOODBYE, MY FRIENDS
By Art Buchwald
ماه گذشته دنيا يكي از بزرگترين طنز پردازان خود را از دست داد .
آرت بوخوالد بزرگ، در بيست وهفتم ديماه درست زماني كه من از همه جا بي خبر داشتم پست قبلي را مي نوشتم در هشتاد و دو سالگي در گذشت. عنواني كه درج كردم عنوان آخرين مطلب اوست در ستون معروفش در روزنامه ي واشنگتن پست كه براي بعد از مرگش نوشته بود.
عكس + عكس + آرت بوخوالد و واشنگتن پست
در پست ۱۶ تیر ماه هشتاد وچهار در بخش "طنزي كه هم اينك..." نوشته بودم :
اما جمله ی امروز از "آرت بوخوالد" نازنین!...
درباره ی طنز...
"هیچ کس نمی تواند به شما اسرار نگارش طنز وشوخی را بیاموزد.لذّت و درک آن از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود ومن نمی توانم این اسرار را به هیچکس انتقال دهم جز به پسرم....آن هم از طریق وراثت!!"
"آرت بوخوالد"
سعي مي كنم از اين به بعد در هر پست ، سه شعر طنز را هم انتخاب و لينك كنم :
سه قطعه لبخند...!
عاشقي خيلي چيزه! از : ناصر فيض
شعري براي مترو! از : مهدي استاد احمد
اينجا براي از تو سرودن طلا كم است! از: اميد مهدي نژاد