سپ بلاتر

چند روزی جناب «سپ ‌بلاتر»

آمد و میهمان ایران شد

وقتی آمد به سوی فدراسیون

میزبانش رئیسِ خندان شد!

*

شخص «کفاشیان» به استقبال

رفت فوری به ذوق و شوق تمام

کاغذی را برون کشید از جیب

خواند از روی آن:«هِلو، وِلکام!»

*

تا که خوش بگذرد به«سپ»، بردند

شهر بازی رئیس فیفا را

راه انداختند در پی او

هرکجا دست و جیغ و هورا را!

*

به گمانم به زور کردندش -

دو-سه دوری سوارِ چرخ‌ فلک

بعد میلی به دست او دادند

تا که نیروی او زنند محک!

*

بود آنجا به افتخار رئیس

محفلی گرم و شاد و رویایی!

«حبّ‌درویش» را صدا کردند

تا زند با آدامس(!) روپایی!

*

مشکلی حلّ اگر نشد از ما

غصه کم خور که بود فرصت، تنگ

عوضش شاد باش چون حل شد

مشکل انقراض یوز‌پلنگ!

*

چون به سر گشت این دوروزه سفر

همه بودند راضی و خرّم

روی دیوارهای فدراسیون

پر شد از عکسهای «سپ» از دم!

*

دیده‌اش پر ز اشک و لب خندان

رفت تا پلّۀ هواپیمای

گفت «کفاشیان» به وقت وداع

آخرین جمله را که :«سپ‌جان، بای!»

                                                            نشریه طنز ستون آزاد - آذر۹۲