غزلی از برای مرغ...

پر می کشد همیشه دلــم در هوا ی مرغ!
جانـــم به لب رسید که جانم فـــدای مرغ!
در ویترین مرغفروشی خـــورد چو تیـــــر
قبل از جمال مرغ به چشمم بهــــای مرغ!
گر بر حقوق مــــــــــن نفزایند...وای من!
گر از بهــــای مـــرغ بکاهند...وای مرغ!
از گوشت ران وسینـــه ی او دم نمی زنم
جایی که دست من نرسد جز به پای مرغ!
امروزه خلق را همه با مرغ نسبتی است
خرپــــول مرغ دارد ومن اشتهــــای مرغ!
اشکم شود روان چو به سفره نظـــر کنم
توی خورشت آخ...چه پیداست جای مرغ!
حتی کلاغ در نظـــــــــرم مــــرغ می شود
چون من مبـــــــاد هیچکسی مبتلای مرغ!
هرشب گرسنه با غم او تا روم به خـواب
پیچد به گوش خسته ی من قد- قدای مرغ!
کم کم زنـــــــم به صحّت عقلم نموده شک
چون گاه تــــــوی خواب درآرم ادای مرغ!
مرغی که توی سفره نشد بنده را ردیف
"آمد ردیف در" غــزلی از برای مرغ !"
*****************
(طنزی که هم اینک به دستمان رسید...!)
راننده ی لهستانی در مسابقه ی اتومبیل رانی ۶۲ بار توقف کرد!
۳ بار برای سوختگیری...
۶ بار برای تعویض لاستیک...
و ۵۵ بار برای پرسیدن مسیر مسابقه!
لری وایلد
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۸۴ ساعت توسط سعید سلیمان پور ارومی
|