من آدمی مدرنم

توی بهشت گه هوسِ سیب می‌کنم

در خُلد، آرزویِ «سراندیب» می‌کنم!

 شیطان اگر نبود در آن لحظه روی فُرم

او را برای وسوسه ترغیب می‌کنم!

 پا در جهان نهاده و از صبح تا به شام

تحسین خویش از سر تحبیب می‌کنم!

 سرکیسه می‌کنم همه ابنای دهر را

بس سودها که یکسره در جیب می‌کنم!

 وقتی کلاه برمی‌دارم ز کلّه‌ای

آن را چو تاج بر سر خود زیب می‌کنم!

 گه وصل می‌شوم به کسانی و زین طریق

خود را مصون ز آفت و آسیب می‌کنم!

 جز خود هر آنکه جامعه را مبتلا کند

تشبیه او به میکروب و آمیب می‌کنم!

 هرکس که تهمتم بزند از ره قضا

او را به حُکمِ محکمه تعقیب می‌کنم!

 یک «راست» را ز بعدِ هرَس کردنی تمیز

با صد «دروغ»، یک‌شبه ترکیب می‌کنم

 صبحش اگر به سهوِ لسان گاف می‌دهم

ظهرش بدون دلهره تکذیب می‌کنم!

 هر جا که لازم است بنا بر مصالحی

در صدق و اعتماد و وفا «بیب»(1) می‌کنم!

 هر جا که پای منفعتم بود در میان

آن را که مانعش شده،تخریب می‌کنم!

 وجدان اگر که موی‌دماغم شود، سریع

او را عذاب داده و تأدیب می‌کنم!

 چون نارفیق می‌روم آهسته پشت او

خنجر برون کشیده و تا «دیب»(2) می‌کنم!

 وجدان زخم‌خوردۀ خود را ز بعد آن

طومارپیچِ پنبه و تنزیب می‌کنم!

 من آدمی مدرنم و اینگونه نفس را

با شیوه‌ای نوآمده تهذیب می‌کنم!

 ................................

(1): بوقِ سانسور!

(2): دیب؛ در ترکی به معنای (ته)


اینجا  را هم با یک مثنوی به روز کرده ام

سر رابه خاک درگه حیدر (ع) نهاده ام...


وبسایت دفتر طنز ارومیه  به روز شد

یادداشت اکبر اکسیر بر مجموعه شعر طنز  "خنده های فالش"  کلیک

نکوشید خیطی به بار آورید!

 

«بکوشید و خوبی به کار آورید» (1)

 نکوشید خیطی به بار آورید!

الا ظالمان جهان، از چه روی

بر این خلق ایران فشار آورید؟!

چو  از هسته گوییم و نیروی آن

سخن را سوی انفجار آورید!

چرا در میان سخنهایتان

دروغی چنین شاخدار آورید!

علوم جهان را که گفته عمو،

مُحِقّ‌اید در انحصار آورید؟!

به هرجا که دیدید نفعی کلان

هجومی چنان لاشخوار آورید!

چو مستید از کبر، دیگر چرا

سر سفره زآن «زهرمار» آورید(!)

فروشی نباشد حق ای ظالمان!

هر آنقدر پوند و دلار آورید!

ز تحریم‌تان عزم ما نشکند

کجا رخنه در این حصار آورید!

بر این گلّه گر فکر گرگی کنید

بسی بُز از  این رهگذار- آورید(!)

 

*

سیاست دگر بس  بوَد، دوستان!

دلم را خبر از نگار آورید!

دماغم از این بوی بد پر شده‌ست

مرا شمّه‌ای عطر یار آورید!

غم و غصّه خوردن چو شغلیست سخت

برایم دو تا دستیار آورید!

دلم شد خراب از نگاهی و کار

شد از دست،تعمیرکار آورید!

پی باقلا بار کردن سپس

ز کوی نگارم حِمار آورید!

ز بهر خسارت چکی پرملاط(!)

از آن ماه سرمایه‌دار آورید!

ز شعرم سپس خنده‌ای روحبخش

به روی لب  روزگار آورید!

بخوانید این طنز را و در آن

«چو دیدید سرما، بهار آورید.»(!) (2)

...........................................................

(1) (2): روی همرفته(!) بیتی از حکیم ابوالقاسم فردوسی

«بکوشید و خوبی به کار آورید

چو دیدید سرما، بهار آورید»