بوالفضول و دوستان!
دل و دماغ به روز کردن نداشتم(۱) مضاف بر اینکه به خاظر مشغله ی فراوان این روزها فرصت کمی برای نت دارم از همه ی دوستانی که آمده اند و اظهار لطف کرده اند و با شرمندگی نتوانسته ام بهشان سر بزنم، پوزش می خواهم.دیدم حداقل این ارتباط نتی با دوستان مهربان-که در سراسر ایران عزیز پراکنده اند- حفظ شود ،پس به روز کردم با مقداری شعرهای خرده ریز(!) اعم از ...پیامک-کامنت و ... که تقدیم دوستان شده است...(فعلا اینها در خاطرم هست، به یادم افتاد اضافه می کنم)
پیامک روز پدر (برای دوستان متاهل!)
بگریــــــز پدر "روز پدر" می آید یعنی پدرت ز خـــرج در می آید
در روز پدر ز شهر آنسان بگریز انگــــار که سیزده بدر می آید!
پیامک روز پدر (برای دوستان مجرّد!)
-در راستای نقیضه ی مرد رند در "پست روز پدر"ش-
ای بی ثمر بکوش که صاحب ثمر شوی مشمول لطف و کادوی "روز پدر" شوی!
آدم شـــــــو و بگیــــــــر یکی یار دلربا تا کیمیای عشق بیابی و خر شوی!!
از دیده ی بوالفضول پنهان شده ای خورشید در آسمان تهران شده ای
چون زنگ و پیامک من ای جان گویی در راه اسیر برف و بوران شده ای
*
بسوزد جان من در اشتیاقت دلم جزغاله شد روی اجاقت
بیا تا اختتام طنز مکتوب بگردد مجلس ختم فراقت!
بیست و هشتم آبانماه 86بعد از مراسم اختتامیه ی دومین جشنواره ی بین المللی شعر رضوی(ترکی-آذری) با تعدادی از شعرای ترکیه و جمهوری آذربایجان راهی مشهد مقدس شدیم.بلیت هوایی تهران – مشهد جور نشده بود و این مسیر را با اتوبوس رفتیم .چند کیلومتری به مشهد مانده با رضا رفیع تلفنی صحبت کردم –یادم نیست من زنگ زدم یا رضا-
گفتم: دارم می رسم مشهد گفت: من هم دارم می رسم مشهد! گفتم: محل اقامتمان هتل فلان! گفت: محل اقامت ما هم همان! بالاخره رسیدیم به هتل و دیدیم دست بر قضا هر دو در طبقه ی سوم به فاصله ی چند اتاق از هم رحل اقامت افکنده ایم! دیدار میسر شده بود اما هنوز بوس و کنار در فازهای اول بود که رضا بانگ برداشت که: باز هوای وطنم وطنم آرزوست! و عازم تربت حیدریه شد و...در بحبوحه ی جشنواره دیگر ندیدمش! این پیامک را برایش ارسال کردم:
بر سر تربتتان(!) گر گذری همت خواه که سعید آمد از این راه و از آن خواهد شد!
این تطاول که کشید از غم هجران رضا تا ارومیِّه ی خــــــــود نعره زنان خواهد شد!
ظالـــــــم نشو و عبرت تاریخ نشو از بهر کباب دل من سیخ نشو
چون قافیه ام بدگل و بی ریخ(!) نشو یا حد اقل لطف کن و میخ نشو!
برای مصطفی حسن زاده و در پاسخ رباعی زیبایش که مصرع آخرش این بود: لطفا ساکت، رباعی ام خوابیده!
از صبح که روی یختان را دیده تب کرده و چشم و چار او چاییده
هی زور زد و قافیه آخر شد جور لطفا دکتر، رباعی ام زاییده!
برای افتتاح وبلاگ" لبشخند" علیرضا لبش نازنین:
شین شیرینی طنز تو به لبخند افتاد بوسه زد بر لب لبخند و لبشخندش کرد!
برای افتتاح نشریه طنز خمپاره:
محتسب زد خشتک خم، پاره شد!! پاره ی خم ناگهان خمپاره شد!
هرچه زور زدیم بیتی مناسب تر برای خمپاره به ذهنمان نیامد!
برای دکتر رنجبر راد نازنین :
بدپیله زبـــان به مدح بگشود مرا شرمنده ی لطف خویش فرمود مرا
زانروی ز کلّه خاست بس دود مرا "بی مکث" بیاورید یک "هود" مرا!!
(۱):این روزها -حدود یکماهی می شود- حال و روز درست و حسابی ندارم و با غم روبرو نشسته ام. از دوستانی که حضوری یا با تلفن و پیامک و کامنت تسلای دل بوالفضول شدند سپاسگزارم .دلشان اسیر غم مباد...
تسلیت...
با دلی اندوهیگن با خبر شدم که:
برادر و استاد بزرگوارم، نازنین مرد عرصه ی شعر و ادب،نیکمرد ادیب و شاعر روزگارمان
جناب آقای دکتر محمد رضا ترکی در غم از دست دادن مادر گرامی شان به سوگ نشسته اند.
با نثار فاتحه ای روح آن مرحومه مغفوره را شاد کنیم و از درگاه خدای متعال برای بازماندگان ،صبر جمیل
بطلبیم...
(مراسم هفتمین روز درگذشت مادر گرامی جناب دکتر محمد رضا ترکی روز دوشنبه 31 / 4 / 87
از ساعت 30/14 تا 16 در مسجد حضرت حجت واقع در خیابان سهروردی شمالی برگزار می شود.)